در طول بیش از هفت دهه اخیر، اقتصاد ایران از مراحل گوناگونی عبور کرده است؛ از دوران صنعتی شدن در دهههای ۳۰ تا ۵۰ خورشیدی تا دوران تثبیت و بازسازی پس از انقلاب، و سپس عصر خصوصیسازی و اقتصاد نیمهدولتی. اما در تمام این مسیر، یک مؤلفه ثابت وجود داشته که هنوز هم تعیینکنندهترین عامل توسعه یا عقبماندگی است: «مدیریت». با وجود تغییر ساختارها و سیاستها، مدیریت در ایران هیچگاه بهصورت پایدار نهادینه نشد. در بهترین دورانها، به علم و مهارت نزدیک شد؛ و در بدترین دورانها، به مصلحت و ملاحظه تنزل یافت.

زمانی که مدیریت «مهارت» بود
دهههای ۳۰ تا ۵۰ را باید دوران طلایی شکلگیری نسل نخست مدیران تکنوکرات در ایران دانست. چهرههایی چون «علینقی عالیخانی، رضا نیازمند، خداداد فرمانفرماییان و ابوالحسن ابتهاج»، نسلی از مدیران را شکل دادند که مدیریت را نه امتیاز سیاسی بلکه حرفهای تخصصی میدانستند. آنها در دانشگاههای معتبر تحصیل کرده بودند، تجربه کار بینالمللی داشتند و مهمتر از همه، در تصمیمگیریهایشان از داده، تحلیل و انضباط سازمانی استفاده میکردند. در آن دوران، «مدیر» کسی بود که میتوانست «طراحی کند، تصمیم بگیرد و پاسخگو باشد.» شایستهسالاری در انتصابها، ثبات مدیریتی، و پیوند میان دانشگاه و صنعت، موجب شد پروژههایی مانند فولاد اصفهان، ماشینسازی تبریز و صنایع خودروسازی در مدت کوتاهی شکل بگیرند. مدیران دهه ۴۰، توسعه را مأموریت شخصی خود میدانستند. آنان میخواستند کشوری بسازند، نه فقط سازمانی اداره کنند.
وقتی مدیریت به «مصلحت» تبدیل شد
اما در دهههای بعد، این رویکرد دگرگون شد. به تدریج، انتصاب مدیران بر پایه «اعتماد سیاسی» جایگزین «صلاحیت حرفهای» شد. دورههای مدیریتی کوتاهتر گردید، تصمیمگیریها به جای داده، بر پایه ملاحظات لحظهای شکل گرفت، و «مدیر» از جایگاه تصمیمگیر به موقعیت مجری سیاستها تنزل یافت. در چنین فضایی، انگیزه برای یادگیری، پژوهش و نوآوری کاهش یافت. مدیران باتجربه جای خود را به مدیران مصلحتاندیش دادند؛ کسانی که بیشتر از آنکه دغدغه نتیجه داشته باشند، نگران رضایت تصمیمگیران بالادستی بودند. نتیجه، تکرار خطاها، بیثباتی تصمیمات و فرسایش اعتماد عمومی بود. در صنعتی مانند خودروسازی – که روزی نماد مدیریت صنعتی ایران بود _ امروز شاهد آن هستیم که سیاستهای کوتاهمدت و تصمیمهای غیرتخصصی، جای استراتژی و رقابت را گرفته است.
بحران مدیریت، بحران توسعه
بسیاری از اقتصاددانان معتقدند توسعه در ایران نه به دلیل کمبود سرمایه، بلکه به دلیل کمبود «مدیریت حرفهای» متوقف شده است. ما در هر دهه برنامههای توسعه متعددی نوشتهایم، اما کمتر به مسئله «مدیریت» بهعنوان یک نهاد فکری و مهارتی پرداختهایم. در کشورهای موفق آسیایی مانند کره جنوبی یا مالزی، مدارس ملی مدیریت شکل گرفتند تا مدیران دولتی و صنعتی بر اساس اصول علمی تربیت شوند. اما در ایران، هنوز چنین نهاد پایدار و مستقلی وجود ندارد. به همین دلیل، مدیریت بهجای آنکه حلقهی پیوند علم و سیاست باشد، تبدیل به ابزار انتقال تصمیمات سیاسی شده است.
بازگشت به عقلانیت مدیریتی
اگر بخواهیم مسیر توسعه را بازسازی کنیم، باید نخست به بازسازی «مدیریت» بیندیشیم. اصلاح ساختار مدیریتی کشور نیازمند چند گام بنیادین است:
- ایجاد نظام آموزش و ارزیابی حرفهای مدیران
- تعیین دورههای زمانی مشخص و پاسخگویی شفاف
- کاهش مداخلات سیاسیدر انتصابات؛
- و پیوند دوباره میان دانشگاه، صنعت و مدیریت دولتی.
نسل تکنوکرات دهه ۴۰ نشان داد که مدیریت علمی میتواند موتور توسعه باشد. نسل امروز میتواند با یادگیری از آن تجربه، از «مدیر مصلحتاندیش» به «مدیر تصمیمساز» تبدیل شود. توسعه پایدار در ایران نه در گرو کشف منابع تازه است و نه در انتظار فناوریهای وارداتی؛ بلکه در گرو احیای اعتماد به مدیران متخصص، آموزشدیده و مستقل است. تا زمانی که مدیریت بر محور مصلحت میچرخد، توسعه نیز در دایره تکرار باقی خواهد ماند. بازگشت به عقلانیت مدیریتی، همان بازگشت به «مهارت، علم و مسئولیت» است سه اصلی که زمانی ستون فقرات توسعه ایران بود و امروز بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز داریم.
وبسایت | اینستاگرام | واتساَپ | تلگرام | آپارات | یوتیوب | احمد فرهادی


















