در جهان معاصر، نوعی خوشبینی اغراقآمیز نسبت به توانمندیهای هوش مصنوعی شکل گرفته است؛ گویی دوران سلطه ماشینها بر انسان نزدیک است و روباتها در آستانه جایگزینی مطلق انسان در تمامی فعالیتهای اجتماعی و اقتصادیاند. در این چشمانداز خیالی، حتی برای ابتداییترین وظایف هم دیگر به انسان نیازی نخواهد بود؛ رباتها حتی قادرند باتری یکدیگر را تعویض کنند! این نخستینبار نیست که فناوری، همزمان الهامبخش شگفتی و منشأ نگرانی شده است. بااینحال، آنچه نگرانکنندهتر مینماید، اعتماد سادهانگارانهای است که گاه نسبت به قدرت بیواسطه فناوری در حل مسائل عمیق انسانی دیده میشود؛ نگرشی که جهان را همچون مجموعهای از مسائل ریاضی میپندارد که حل آنها تنها به یک الگوریتم هوشمند وابسته است. این دیدگاه، ماهیت پیچیده زندگی اجتماعی را نادیده میگیرد و نقش علوم انسانی در فهم زمینههای فرهنگی، روانی و اجتماعی تصمیمگیری را کماهمیت جلوه میدهد.
در ادبیات هیجانی جدید پیرامون هوش مصنوعی، دو گرایش غالب به چشم میخورد: نخست، نگرانی از گسترش بیکاری ناشی از اتوماسیون؛ دوم، امیدی کودکانه به آیندهای ماشینی که در آن فناوری همه مشکلات را خودبهخود حل میکند. اما در این میان، به این واقعیت بنیادی کمتر توجه میشود که ریشه بحرانهای کنونی بشریت مانند فقر، جنگ، انزوا و تغییرات اقلیمی، لزوماً فناورانه نیست و صرفاً با ابزارهای دیجیتال نیز قابلحل نخواهد بود. در بزنگاههای دشوار تصمیمگیری، نیاز انسان به مشاورهای با متخصصین (فنی و اجتماعی) مبتنی بر تجربه، داوری اخلاقی و درک انسانی، از میان نرفته و نخواهد رفت. ابزارهایی مانند ChatGPT باوجود توانمندیهای فنی، قادر به تأمین آن حمایت روانی و مشروعیتی نیستند که تعامل انسانی فراهم میآورد.
نقش مشاوران در عصر هوش مصنوعی
یک پرسش مهمی مطرح است که آیا با پیشرفت چشمگیر فناوری، جایگاه سنتی مشاوران انسانی (با تخصص متنوع) را تضعیف خواهد شد؟ "جو نوسرا"، روزنامهنگار تحلیلگر، در مقالهای قابلتأمل این مسئله را بررسی میکند و بر این باور است که بزرگنمایی قدرت و نقش هوش مصنوعی ممکن است به این برداشت نادرست بینجامد که نهادهای انسانی مبتنی بر دانش، تجربه و اعتماد دیگر کارکردی ندارند. این نگرش، ماهیت لایهلایه فرایندهای مشورتی را نادیده میگیرد؛ فرایندی که علاوه بر تحلیل منطقی، بر بنیانهای مشروعیت اجتماعی، ارتباط انسانی و هوشمندی زمینهای سازمان موردنظر استوار است. امروزه، مشاوران انسانی نقشی فراتر از تحلیلگران داده ایفا میکنند. آنها واسطههایی برای تولید معنا، تقویت اعتماد اجتماعی و تسهیل تغییر در ساختارهای پرریسکاند؛ وظایفی که فناوری بهتنهایی از عهده آنها برنمیآید.
پژوهشهای دانشگاهی و صنعتی نشان دادهاند که بهرهگیری بهینه از هوش مصنوعی میتواند نوآوری سازمانی را تا ۴۰ درصد افزایش دهد. این آمار، جذاب و انگیزهبخش است، اما یک پرسش کلیدی را میبایست در نظر گرفت: آیا این ظرفیت وعدهدادهشده برای همه سازمانها و کشورها به یکسان قابلتحقق است؟ تأملی عمیقتر نشان میدهد که سطح بهرهوری حاصل از هوش مصنوعی، صرفاً تابع تواناییهای فناورانه نیست. در واقع، موفقیت این فناوری تا حد زیادی به بلوغ سازمانی، قابلیتهای اجتماعی و آمادگی فرهنگی سازمانها بستگی دارد. سازمانهایی که از زیرساخت نهادی لازم، ساختار مناسب و فرهنگی توسعهیافته برخوردارند، محیط مساعدی برای کاربرد مؤثر هوش مصنوعی فراهم میکنند. در این بستر، فناوری نقشی فراتر از ابزاری مکانیکی یافته و به تسریعکنندهای در چرخه نوآوری بدل میشود. در نقطه مقابل، در سازمانها یا کشورهایی با ضعف نهادی، ساختارهای ناکارآمد یا مقاومت فرهنگی در برابر تغییر، بهرهگیری از هوش مصنوعی نهتنها کماثر، بلکه گاه موجب اتلاف منابع و پیچیدگیهای بیشتر میشود. در چنین شرایطی، تکیه صرف بر فناوری بهجای سرمایهگذاری معنادار در تکامل نهادهای انسانی و فرهنگ سازمانی، سرابی از نوآوری میآفریند که در عمل، ثمری نخواهد داشت.
نوآوری: محصول همراستایی فناوری، فرهنگ و مدیریت اجتماعی
در کشورهای پیشرفته، مدیران برجسته سازمانهای پیشرو، نه از سر ناآگاهی نسبت به وجود چتباتهای هوش مصنوعی، بلکه برای کسب تأیید معتبر و کاهش ریسک تصمیمات سرنوشتساز، همچنان به مشاوران انسانی مراجعه میکنند. تصمیمات بزرگ سازمانی، همواره ترس از اعتبار اجتماعی، مواجهه با مخاطره و نیاز به دفاع منطقی هستند؛ حوزههایی خارج از اختیار و توان الگوریتمهای ماشینی. در واقع، زندگی اجتماعی انسان بر پایۀ اعتماد، روایت و مشروعیت جمعی استوار است و ازاینرو، مدیران به راهحلهایی نیاز دارند که در برابر ذینفعان نیز قابلدفاع باشد. به همین دلیل، اجرای تصمیم و پذیرش مسئولیت آن جنبهای نهادی یافته و گاهی وابسته به تأیید مشاوران خارج سازمانی شده است؛ درحالیکه شکست یک تصمیم، میتواند توجیهی مشروع فراهم کند: «مشاوران به چنین نتیجهای رسیده بودند!» ولی هیچ مدیری نمیتواند پشت نام یک ربات یا الگوریتم، مسئولیتگریزی کند و عنوان کند که این توصیه ChatGPT بود!
البته باید توجه داشت که مراجعه به مشاوران حرفهای (حتی در عصر هوش مصنوعی) نه نشانه عقبماندگی، مسئولیتگریزی یا کاهلی است؛ بلکه عین بلوغ و درک پیچیدگی جهان امروز به شمار میآید. این انتخاب، راهکاری برای تضمین اعتبار و تداوم بقا در ساختارهای پرریسک کنونی سازمانهاست. تصور اینکه هوش مصنوعی در آینده بتواند تمامی لایههای روانی، اجتماعی و اعتباری را به طور کامل تصاحب کند، ناشی از بیاطلاعی از ماهیت فرایند تجربه انسانی است. باید افزود که این مسائل عمدتاً دغدغه کشورهای پیشرفتهاند؛ چراکه در ایران، بسیاری از مدیران صنایع و سازمانها هنوز ضرورت بهرهمندی از مشاوره علمی و اعتباربخش را اساساً احساس نمیکنند و تمایل چندانی به استفاده گسترده از ظرفیت مشاوران حرفهای در حوزههای مختلف وجود ندارد. حتی چهبسا برخی بدون درک محدودیتهای چتباتها و صرفاً برای میانبر زدن فرایند تحقیق، به آنها روی بیاورند؛ امری که میتواند بسیار بیثمر یا حتی مضر باشد.
ظرفیت نوآوری سازمانی صرفاً به میزان دسترسی به فناوری محدود نمیشود؛ بلکه ریشه در کیفیت بسترهای نهادی و سرمایه انسانی آن دارد. هرچند هوش مصنوعی میتواند بهرهوری و کارآمدی فرایندهای نوآورانه را ارتقا بخشد، اما این پتانسیل تنها در محیطی مستعد، یادگیرنده و پویا شکوفا خواهد شد. نوآوری اثربخش نه مجموعهای از ابداعات مقطعی، بلکه استمرار خلق ارزش از رهگذر همافزایی میان تمامی ارکان سازمان است؛ از رهبری کارآمد گرفته تا یادگیری جمعی میان بخشها و انسجام فرهنگی در میان نیروی کار. بیتردید، عامل انسانی همچنان نقشی حیاتی در پرورش قابلیتهای نوین در عصر هوش مصنوعی ایفا میکند. سازمانهایی که بدون توجه به سازوکارهای بنیادی همچون یادگیری سازمانی، همسویی فرهنگی و ساختار رهبری به سراغ هوش مصنوعی میروند، بعید است به موفقیتی پایدار دست یابند. متخصصان اثربخش، افزون بر دانش فنی، باید از بصیرت اجتماعی، دید راهبردی و توان سازگاری با زیستبوم سازمانی برخوردار باشند؛ کسانی که نهتنها فناوری را به کار میگیرند، بلکه آن را با فهمی عمیق از بسترهای اجتماعی و فرهنگی بازآفرینی میکنند.
تلفیق فناوری، اعتماد و خرد انسانی
عدم توجه به بلوغ سازمانی یکی از موانع اصلی در مسیر بهرهبرداری معنادار از فناوریهایی چون هوش مصنوعی تلقی میشود؛ زیرا بدون تحلیل اجتماعی - فرهنگی، فناوری نیز از اثرگذاری تهی میگردد. راهبرد سازمانی (چه در صنعت و چه در نهادهای دیگر)، چه در غرب و چه در ایران، بهشدت وابسته به ابعاد جامعهشناختی و انسانشناختی است؛ عرصهای پیچیدهتر از جمعآوری داده و ارائه پیشنهاد الگوریتمی. هدایت سازمانهای دانشمحور (مانند صنایع بزرگ و مادر) نیازمند مدیریت ظریف اعتماد و مشروعیت از دید کارکنان و ارتباط مردمی هستند. نوآوری فناورانه هرگاه از درک بافت انسانی غفلت کند، راه به بیراهه میبرد. همچنین ضعف درک رایج از هوش مصنوعی، نه از کمبود دانش فنی، بلکه از غفلت نسبت به بافت انسانی سرچشمه میگیرد؛ بافتی که فناوری در آن معنا مییابد و نه بیرون از آن. هرچند الگوریتمها میتوانند دادهها را تحلیل کنند، رفتارها را پیشبینی کنند، اشتباهات انسانی را کم کنند و بهرهوری نیروی انسانی را بالا ببرند. اما هیچگاه توانایی آفریدن اعتماد، دلگرمی و مشروعیتی را که در لحظات دشوار تصمیمگیری، پناهگاه انسان اجتماعی است، نخواهند داشت.
جمعبندی
بیتردید هوش مصنوعی، فناوریای دگرگونساز است که صنایع، بازار کار و شیوههای تصمیمگیری را تحتتأثیر قرار خواهد داد. اما راهحل مشکلات بنیادین انسان، در الگوریتمها خلاصه نمیشود. اعتماد، مشروعیت و قضاوت انسانی را نمیتوان بهسادگی جایگزین کرد. آنچه آینده سازمانها را رقم خواهد زد نه صرفاً فناوری، بلکه تلفیق عالمانه فناوری با زیربناهای فرهنگی، انسانی و رهبری اثربخش است. سازمانها برای دستیابی به ارزش پایدار، نیازمند بازاندیشی در دو سطحاند: آنچه دارند (منابع و دسترسی به فناوری)، و آنچه هستند (فرهنگ و بلوغ سازمانی). تواناییهای فناوریهای نوین مانند هوش مصنوعی تنها زمانی به بالاترین سطح از اثرگذاری میرسند که با قدرت معناسازی، قضاوت حرفهای و توان برنامهریزی و مشروعیتبخشی انسان تلفیق شوند. آینده، از آن سازمانها (و صنایعی) است که به این پیوند آگاه باشند و آن را آگاهان و هوشمندانه و بهدور از هیجان هدایت کنند. در سطح فردی، کسانی که دانش عمیق و اصولی نسبت به سازوکار سازمانی داشته باشد، همواره جایگاه شغلی خود را حفظ خواهد کرد. در مقابل، کسی که تأثیر هوش مصنوعی بر ساختار سازمانی را نادیده بگیرد، بهآسانی جایگزین خواهد شد. نهایتاً، ادغام تخصص سازمانی با توانمندیهای هوش مصنوعی، تضمینکنندة پیشرفت شغلی در آینده خواهد بود.
وبسایت | اینستاگرام | واتساَپ | تلگرام | آپارات | یوتیوب | احمد فرهادی